نوشته شده توسط: شهید کاظمی
خلاقیت را به معنای «اندیشه برای خلق راه حل نو» تعریف می کنند. اولین نکته ای که در مورد خلاقیت می توان گفت این است که در مورد «موجود انسانی» است. موجودات دیگر هیچ گونه خلاقیتی ندارند وهمه فعالیتهای آنها با هر درجه ای از دقت و ظرافت و پیچیدگی هم که باشد ناشی از طبیعت و غریزه شان است و از اول خلقت تا به حال تکاملی نداشته و به شکل ثابتی زیسته اند و خواهندکرد.
- «هرانسانی» می تواند خلاق باشد. خلاقیت متعلق به «همه» انسانهاست. تا این باور در آدمی ریشه نگیرد و بوجود نیاید خلاقیت متولد نمی شود. «نوآوری»، «ابتکار» و خلاقیت «سهم من» از زندگی است. من «می توانم» خلق کنم. من باید خلق کنم.
- خلاقیت هم درس است وهم مدرس. «یادگرفتنی» است. می توان آنرا یاد داد و یاد گرفت. خلاقیت انسانها ذاتی یا «مادرزادی» نیست. بلکه مهارتی است در کنار سایر مهارتهای زندگی که می توان آنرا یاد گرفت ومثل سایر امور آموزشی برای یادگرفتن آن وقت گذاشت، انرژی صرف کرد، برنامه ریزی کرد، تلاش و تمرین کرد تا کم کم به ملکه ذهنی تبدیل شود و از قوه به فعل در آید. «خمیرمایه»اش ذاتی است اما تحققش نه.
- خلاقیت «هدف» نیست، «وسیله» است. شاید در مرحله ای از تربیت آدمی هدف باشد اما حالت مقطعی دارد، مثل یاد گرفتن زبان، خواندن و نوشتن و حساب و مهارتهائی که فرد با یادگیری آنها به عنوان پیش نیاز، می تواند مسیر و طریقت خود را بپیماید.
- «یادداشت برداری» از وقایع و اتفاقات و نوشتن هر آن چیزی که در یک «آن» به ذهن آدمی می آید و ممکن است بعدا فراموش شود یا لحظه دیگر فروکش نماید. خلاقیت مثل بسیاری از حالتهای انسانی ممکن است در زمان خاصی یا مکان بخصوصی غلیان کند و به جوش آید وتحت شرایطی پربارتر گردد مغز انسان ممکن است در اوقات بخصوصی بخاطر شرایط فیزیکی یا روانی بهتر وخوبتر کارکند، پس اگر عادت کنی که از این «پیش آمدهای» درونی و بیرونی یاداشت برداری کنی و بعد آنها را مطالعه نمائی در واقع در راه پرورش خلاقیت گام برداشته ای.
- مسائل و پدیده هائی که قبلا ارتباطی به هم نداشته اند، آنها را به روشها و صورتهای مختلف به هم «ارتباط بده»، نه بخاطراینکه به نتیجه خاصی برسی، و فرمول تازه ای را پیدا کنی، بلکه بخاطر اینکه روش ها و متدهای متفاوت از «کانال مغزی» عبور کنند ودر این عبورو مرور، توانائی های ذهنی ات شکوفا شوند و به بار نشینند. استفاده از این حالت جنبه «متدولوژیکی» دارد نه معرفت شناختی.
- عادتهائی را که قبلا داشته ای کنار بگذار و سعی کن «عادتهای جدید» و تازه ای را پیدا کنی، ترک عادت و اتخاذ عادتهای نو ممکن است سبب ایجاد خلاقیت شود. وقتی کارها در مسیر عادی و در جریان روزمره زندگی و بقول معروف به حالت «همگرا» انجام گیرد طبیعی است که خلاقیت صورت نمی گیرد، ولی در حالت «واگرا» که متفاوت از روشهای دیگران است انجام یابد ممکن است که خلاقیت صورت پذیرد.
- وقتی با «سلیقه خاص» وثابتی حتی به نیازهای زیستی جواب می دهی درهای خلاقیت را به روی خود می بندی، گاه شیرینی و لذت یک روش تازه و یک سلیقه نو بخاطر همین «تازگی اش» است. تغییر دکوراسیون و چید مان منزل، تغییر عادتهای غذائی و نوع لباس پوشیدن وتغییر بسیاری ازعادتها وسلیقه های شخصی و خصوصی زندگی می تواند روزنه ای بسوی فرایند خلاقیت باشد.
- سعی کن «بهترین شرایط» و حالت خود را جهت انجام فعالیتهای فکری پیدا کنی، اتاق ساکت ؟ یا اتاقی همراه با یک موزیک ملایم ؟ یا میز کار با نور زیاد ؟ یا کنار طبیعت ودرفضای باز همراه با صدای آب و پرندگان و صدای زوزه باد و برگهای درختان و...؟ صبح اول وقت؟ یا آخر شب که همه خوابیده اند؟ مکان و موقعیت مناسب برای هرکسی شاید متفاوت از دیگری باشد. «سهم خودت» را پیدا کن.
- خلاقیت هم ساده و راحت است و هم پیچیده وسخت. بستگی دارد که تو در کجای زمان ومکان ایستاده باشی، در این راه ممکن است بارها و بارها اشتباه بکنی و دوباره برگردی به ابتدای راهی که شروع کرده بودی، راههای بسیاری را طی کنی و بروی و بروی وبه نتیجه ای برسی که «نتیجه ای» نبوده است. ویاد بگیری که این راه، تو را به آن هدف نمی رساند، راهش این نبوده، راه دیگری باید رفت.
- از حداکثر توان و «قدرت حواس» خود استفاده کن، صداهائی را که همه می شنوند، بشنو ولی سعی کن صداهائی را که دیگران هم نمی شنوند، بشنوی. هر آنچه را که دیگران می بینند، ببین، ولی سعی کن چیزهائی را که دیگران هم نمی بینند، ببینی. در مورد همه حواس پنج گانه ات اینطوری باش، جهان بینی ات را عوض کن، در هر پدیده ای اعم از فیزیکی، اجتماعی و یا ذهنی ممکن است ویژگی ها و روابطی باشند که برای دیدنش عینک و مهارت خاصی لازم باشد. مثلا نیوتون. سالیان سال میوه ها از درختان به زمین افتاده اند وهمه انسانها آنرا دیده اند ولی متوجه «نیروی جاذبه زمین» نشده اند، اما نیوتون دید و متوجه می شود. بقول دانشمندی: «سعی کن عظمت در نگاهت باشد نه در چیزی که بدان می نگری»، یا بقول سهراب: چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
- اگر فکر کنی که در مورد چیزی اطلاعات و دانش خوب و مناسبی داری، احتمال خلاقیت کاهش می یابد، سقراط می گفت: «همانقدر می دانم که چیزی نمی دانم»، یا ابن سینا می گفت: «تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم» آدمی اگر هم چیزی بداند «ندانسته هایش» در برابر «دانسته هایش» بسیار است، اگر فکر کنی که چیزی نمی دانی، آنگاه ممکن است که مطلب و دانش تازه ای را خلق کنی، تا احساس نیاز و تشنگی نباشد، تلاش معنی نمی یابد. باید همیشه گرسنه بود.
آنها که احساس سیری کنند در همان سیری کاذب می مانند و همیشه لبخند فاتحانه بر لب دارند و همواره خوشبخت و بی درد از زندگی نهایت لذت را می برند و هیچوقت لذت دردهای شیرین و غم های بزرگ را نمی چشند و «زندگی شان دریائی ست به عمق یک بند انگشت». سوال از دانائی برمی خیزد نه از نادانی.
« آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالاو پست»
- خلاقیت، «فرایند» است ونه یک محصول و نتیجه. مهم در «راه بودن» است ونه به «مقصد رسیدن». اندیشه و فکر خود را به یک هدف مشخص متمرکز نکن، این کار ازایجاد خلاقیت جلوگیری می کند.
« تو پای در راه نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت»
اگر هدف را از پیش تعیین کرده باشی، راههای رسیدن به آن هدف هم محدود و کلیشه ای خواهد شد، ممکن است خوب بروی وخوب برسی، ولی دیگر خلاقیت معنائی نخواهد داشت. خلاقیت، وسیله و روش و «راه» است.
- برای خلاق بودن «هراس» به دل راه نده، خود را به «دامن ترس» بینداز، ترس دشمن دانائی انسان است. دانشمندان هر عصری و هر نسلی شجاع ترین جنگجویان بوده اند. آن کس که بیشترین تحول را دامن زند، جسورتر است. توانائی به دانائی ست. برای ایجاد خلاقیت در پهن دشت وجود باید بی باک بود. اگر بگوئی که : «تا شنا یاد نگیرم پا به آب نمی زنم»، دیگر مطمئن باش تا آخر عمرت نخواهی توانست شنا یاد بگیری، اگر هم ترس در دلت می آید به آن «خوشآمد» بگو، وبا آن دوست شو.
- اگر در سرزمین «یقین» چادر زده باشی دیگر از کاروان خلاقیت هیچ نوائی به گوشت نخواهد رسید، اگر در ساحل «امن اطمینان» خیمه زده باشی دیگر هیچ « چاوشی» تو را وسوسه نخواهد کرد. اگر می خواهی خلق کنی تردید کن، خلاقیت در ایجاد طریقت، نیست، خلاقیت در «طی طریق» است. در چگونه رفتن است، در چگونه دیدن در چگونه شدن. از مرتبه عادی وجود داشتن ها عبور کردن ودر آنسوی مرز بودن های روزمره، جور دیگر شدن است. هر زمانی و هر مکانی و هر لحظه وهرسرزمینی تو را به خود می خوانند، «هر نفس نو می شود دنیا و ما»، خلقت هر لحظه در کار آفرینش است و تو همواره می توانی بسازی، تغییر دهی، هم جانت را، هم جهانت را.
- اگر می خواهی «روش» بودن و « نوع» بودن و مرتبه « شدن» ت، متفاوت از دیگران باشد ودر هر نفسی که بر می آید نبض زندگی در دستان تو باشد وتو «اسیر» دستان زندگی نگردی و چشمه نور و خودآگاهی همواره در اعماق وجودت بجوشد و حلاوت و طراوت و زیبائی اش به گفتار و کردارت هم برسد و حضورت سرشار از بالندگی و انرژی شود، باید «بخواهی»، «سوال کنی»، و هر جواب ساده و معمولی تو را قانع نکند، هر چی جواب های خوب و دقیق دادند، سوالهای عمیق و ظریف بکنی، آنقدر سوال کنی تا به اصل وریشه حقیقی امور پی ببری مثل یک کودکی که تازه می خواهد خود و جهان را بشناسد، تو هم دست «کودک وجودت» را بگیر وبه سرزمین سیال سوالات ببر، از قدیم گفته اند «پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است»، هر چه بیشتر بپرسی «خوب پرسیدن» را هم یاد می گیری، خوب سوال کردن بهتر از خوب جواب دادن است و هرچه دانش و آگاهی ات به شکوه و عظمت هستی بیشتر شد، طالب تر و پرسان تر وجویاتر و دلداده تر می گردی و هرچه تسلیم تر شدی، «سرکش تر» می گردی.
- اولین وادی عشق «طلب» است، تا تو نخواهی عشق هم نمی تواند تو را بالا برد، تا تو خود «نخواهی» خدا هم برایت نخواهد خواست، اینجا دیگر نباید تردید کرد، اگر اینجا تردید کنی، نصف کاره می مانی، اینجا تردید جایز نیست بدون شک و با یقین کامل بخواه، هرچه بیشتر و شدید تر و محکم تر بخواهی، خلاق تر خواهی شد. اگر اجابتی را نمی بینی بخاطر این است که نخواسته ای. بخواه تا «اجابت» شوی. گاه همین خواستن هایت اجابت تواند.
- چون همسفر عشق شدی، فکر «سفر» باش. هر آنچه که تو را احاطه کرده از جمادی و نامی و حیوان و محسوس و نامحسوس، دیدنی و نادیدنی، می تواند نشانه ای از خلاقیت برایت باشد، هر چیز که هستی یافته به آن چنگ بزن، در آن غرق شو تا آنجا که می توانی به درونش «سفر» کن، ذره ذره وجودشان را بشکاف، بدان، بشناس، ولی حال که شناختی و دانستی، نمان. اگر می خواهی خلاقیت داشته باشی وبا آهنگ خلقت برقصی وسمفونی قشنگ هستی را چنان بنوازی که حتی هستی را به ذوق وتحسین وادار کنی، دوباره راه بیفت، هرچه داشتی و جمع کردی و یاد گرفتی و فهمیدی، « زمین بگذار» وراه بیفت، اگر دلبسته و علاقمند به این «داشتن»هایت باشی، همین ها که عزیز و مقدس و گرامی و دلدادنی بودند، سد راهت می شوند، چون پیچکی بر پایت می پیچند و تو را در آسودگی و راحتی و آسایش «زمین گیر» می کنند وتا چشم بازمی کنی می بینی که عمرت به انتها رسیده و زندگی چنان از بغل گوشت به آرامی رد شده که تو اصلا متوجه نشدی، زیستی اما «زندگی» نکردی.
- مبادا برای راه افتادنت، برای خلق کردنت، «دست روی دست» بگذاری که تمامی شرایط وامکانات و تجهیزات فراهم شود وتو از یک نقطه ای در ساعت و مکان معینی شروع کنی و راه بیفتی، اینطوری نه می توانی ونه راه رسمش چنین اقتضا» می کند، هر کس با «هرامکانی» که دارد، باید شروع کند، خلاقیت «امروزوفردا» ندارد، با هر توشه ای که داری باید تلاش خود را بکنی، اگر بمانی و توشه جمع کنی، تا سر فرصت راه بیفتی، آنگاه ممکن است سنگینی این توشه ها و تهیه «مقدمات سفر»، تو را از «اصل سفر» باز دارد، هرچه سبکتر و ساده تر و روان تر و صاف تر و صادق تر باشی، بهتر می توانی بروی، بسیاری از کسانی که می بینی زرق و برق دارند، عناوین و لقبهای بزرگتر از خودشان را یدک می کشند، نه تنها خلاق نیستند و خلاقیت ندارند، بلکه می خواهند معلومات کهنه و مندرس خودشان را که سالهاست بر دوش می کشند بر اندیشه و دل جوانان امروز تزریق کنند... با چنین راه وروشی از دانش آموخته نسل امروزی هر چیزی انتظار می رود جز « خلا قیت».
- خلاقیت در «تنهائی» روی می دهد اما نه «به تنهائی». معلم و راهنما باید کمک کنند، آنها که تجارب بیشتری دارند و پیشکسوت هستند به کمک بیایند. وقتی به مشکل یا مانعی برخورد کردی، راه حل دوستان، همکاران، اطرافیان را مطالعه کن ولی به آنها اکتفا نکن، راه حل های متفاوت پیدا کن که تا حالا کسی پیدا نکرده است، بسیاری از راه حل ها در ارتباط و تعامل با دیگران پیدا می شوند، از هر کلمه و هر جمله و هر حرکت و هر نشانه که دیگری بیان می کند می توانی کلمه ها و جمله ها و حرکت ها و نشانه ها بیابی، خلاقیت در تنهائی خودت روی می دهد اما از تنهائی خلاقیت برنمی خیزد.
«ترک این راه به بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر تنهائی»
- اگر می خواهی کاری انجام دهی، سعی کن از دیگران «تقلید» نکنی، تقلید با خلاقیت نمی سازد، تقلید، تکرار مرتبه ای از بودن و چگونه بودن است، ولی خلاقیت بیرون آمدن از قالب «بودن» ها و رفتن به مرحله «شدن»هاست هر چیزی که از کارخانه تقلید بیرون بیاید، در «قالب های یکسان» و تکراری و مشابه هم خواهد بود اما خلاقیت شکستن قالب هاست. اگر می توانی از نوع آوری و ابتکار و خلاقیت تقلید کن !.
- هر کار اسلوبی دارد و اسلوب خلاقیت «اعتماد به نفس» است و توجه به دیگران. درمیان جمع به تنهائی اندیشه کردن، خلاقیت با یاس و بدبینی و «انرژی منفی» و «نمی توانم» و«نمی شود» و «سخت است» و... سازگار نیست. امید و خوش بینی و «انرژی مثبت» لازم است. فقط مغز صیقل نمی خورد، قلب و روح هم بایستی صیقل خورند، منشا» اراده، عقل نیست، فقط عقل نیست. گاه لازم است از فرمان «عقلانیت» سرکشی کنی ودل به خود بسپاری و «راه نرفته ای» را بروی و کار نکرده ای را بکنی و حرف نزده ای را بزنی، گاه عقل آنچنان دقیق و منظم ومنطقی ودرست می بیند وراه نشان می دهد که کوچکترین جسارت وریسکی را برنمی تابد. اگر «تسلیم محض» عقل یا تسلیم «عقل محض» باشی خلاقیت را در قربانگاه «حسابگری» قربانی ساخته ای، خلاقیت تنها تلاشی عاقلانه نیست، نه، با چشم دل باید ببینی، با گوش جان باید بشنوی و دل به ندای «سروش خموش» بسپاری و از لابلای گفته هایش، «ناگفته هایش» را بشنوی و ازلابلای دیدنی هایش نادیدنی هایش را ببینی و پی به راز و رمز هستی ببری و پرده از «اسرارمگو» برداری که کمیت عقل دوراندیش «لنگ» ماند.
- هر کشف و خلاقیتی با شادی و شعف همراه است. چون خلقت «نشاط آور» است. اگر غم و غصه ای در دلت انبار شده باشد یا حرص و حسد دامنت را لکه دار کرده باشد، دیگر به دنبال خلاقیت نگرد، تو هرگز نخواهی توانست آنرا بیابی. اسیری که خود در بند دامی باشد چگونه می تواند دیگری را از بند بگشاید؟ خلاقیت با کینه و نفرت و دشمنی جمع نمی شود، چون جوهره اش با دوستی و محبت و صداقت گره خورده است، اگر بخواهی خلاق باشی، با «جوهرهستی» باش، با جریان سیال و روان وجاری و ساری آن «یکی» شو، در آن «هستی بی قید» رها شو و از هر آنچه و هر آنکس که با پیشداوری و قضاوت و داوریهای کلیشه ای تو را به روزمرگی و سطحی بودن وابتذال نزدیک می کنند دوری کن. اگر دوستانی که باید کمکت نمایند، دشمنت شدند، اندوه به دل راه مده، واگر خلاقیت تو را بنام بدعت «تکفیر» کردند، آشفته نشو که شب دراز است و قلندر بیدار، معمولا آنهائی که عادت به تکرار دارند از تغییر و تحول ناراضی اند و آنها که شاهرگ حیاتشان به «یکسان باوری» دیگران باشد از خلاقیت و تفکر «دیگرگون» می آشوبند. خلاقیت ترنم بهار زندگی جاوید است.